شنبه دوم مهر بود که اولین خدمت سربازی خود را در مدرسه ابتدایی عمار یاسر در روستای کَمجان شروع کردم.
به محض ورود، بچه های مدرسه گفتند از ظاهر شما پیداست که معلم مهربانی هستی :)
مدرسه هیچگونه امکاناتی ندارد، کلاس اول که معلم نداشت، کلاس دوم و سوم که در هم ادغام شده بود. کلاس ششم هم مدیرش حالی نداشت که سر کلاس برود، مرا جای خودش به کلاس فرستاد.
معلمی دیدم که در دیدگان دانش آموزان سیگار میکشید ، معلمی دیدم که خدا را قبول نداشت و در نفی آن مباحث فلسفی بیان میکرد که حتی خودش هم به آن آگاهی نداشت.
فکر کنم بجای کار پرورشی برای دانش آموزان ، باید کار فرهنگی را از کادر مدرسه شروع کرد.
پ ن: براستی تربیت کودکانمان را به چه کسانی سپرده ایم.
آبیاری گندم، سِوایِ صِعابی که دارد، انسان را مُتَلَذِّذ از نِعَم الهی میکند.
رقصِ علفهایِ سبز با تَرَنُمِ آب و باد، تصورش را کردی که چه صفایی دارد؟
اما امان از چکمههایی که در نیم شبِ سردِ زمستانِی، آب را به داخل خود نفوذ دهد.
چه جنگی میتواند باشد بین استخوان و آب سرد و چکمه ای بی رحم
بیخیالش، مگر چیزی در این دنیا هست که به راحتی بدست آید. هر کاری ، سختیِ خاصِ خودش را دارد. برای رسیدن به فصل دِرو ، باید با بهمن جنگید.
آری!
چه حق گفت، حضرتِ حق :
أن لَیسَ للإنسانِ الّا ما سعی.
چیزی به تو نمیرسد مگر با تلاشت
۱۴۰۱/۱۱/۱۰
#طلبهیِ_معلم
درباره این سایت